اتفاقای عجیب و غریب
سلام عزیزم
خوبی مامانی؟؟؟
امروز(23 آبان) یکی از روزهای تلخ بود برام عزیزم.
بزار از اول برات تعریف کنم:
ساعت طرفای 10 بود که داشتم کارامو میکردم، حواسم به ورودی نبود اصلا، یهویی سرمو بالا اوردم دیدم این گربه سیاهه بدجنس رویصندلی روبروم نشسته.
خیلی ترسیدم مامانی، فورا جیغ کشیدمو و فرستادمش بیرون از اتاق، بعدش اومدم در ورودی اهنی رو ببندم ولی بس که هول بودم شصتم موند لای در.
فورا ناخوون مامانی کبود شد، انگشتم هم فورا باد کرد و اندازه یه دوونه گردو شد.
خیلی درد داشت مامانی، خدا کنه هیچوقت تجربه نکنی عزیز دلم.
کلی اشک اومد تو چشمام، بعدش رفتم به سمت دستشویی ولی انگار این گربه بدجنس نمیخواست دست از سر من برداره، از دستشویی که اومدم بیروون دیدم دم در دستشویی ایستاده.
خلاصه مامانی کلی ترسیدم و اشک ریختم.
بعدشم به باباجون زنگ زدم، بابایی هم زودی اومد دنبالمونو رفتیم خونه و بعدشم پیش دکتر رفتیم و یه اتل بستن به دستم عزیز دلم.
اینم ماجرای امرووز ما بوود گل مامان.