شير خشك
نفس مامي
تنها شديم من و تو
بابايي شب كار و من و تو تنها مونديم
خيلي سخته
خيلي وقت نميكنم به خودم برسم
حس ميكنم شيرم خيلي كمتر شده
تو اين مدت كه تبريز بوديم
هر روز صبح كه بيدار ميشدم برات شير ميدوشيدم
و اخر شب بهت ميدادم
ولي الان كه برگشتم خونه (11 ارديبهشت 92)
نه وقت ميكنم و نه حتي شيرم كافيه
مجبور شدم بهت شير خشك بدم بصورت كمكي
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی