شایلینشایلین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

نی نی ناز مامان و بابا

ووي بازم دندون درد

پارسال همين حدودا بود دندونام درد گرفته بود از رو همين دندون دردم بود كه فهميم باردارم امشب هم بازم دندون درد داشتم (9تير) بابايي و خاله كلي دستم انداختن همش ميگفتن حتما دوباره بارداري   گل من بگمونم تازه به اهميت دستات پي بردي وقتي نگاشون ميكني انگار كه يه دنياي جديد رو كشف كردي   ...
9 تير 1392

اولين عرووووسك

هميشه اولين ها خيلي جذابه با تو هم هر روزم اولين تجربه است امروز واسه اولين بار به يه عروسك عكس العمل نشون دادي (31 خرداد) وقتي اوردم نزديكت از دستم گرفتي و بعد از كلي نشونه گيري بردي سمت دهنت ظاهرا اين عروسك رو خيلي دوست داري   اين شروعي هستش واسه شناختن دنياي اطرافت ...
31 خرداد 1392

چند روزي كه گذشت

خانوم طلا اين چند روز كه گذشت حسابي درگير بوديم هم خسته سفر بوديم هم اينكه بايد خونه رو سروسامون ميداديم واسه همينم خيلي وقت نكردم بيام برات بنويسم اما درعوض كلي عكس خوشگل ازت گرفتم     شايلين و مامي (22 خرداد)     شايلين تو بغل خرسي(22 خرداد)     شايلين تو خواب ناز(24 خرداد)       شايلين خانوم درحال خميازه كشيدن و بيدار شدن       ...
24 خرداد 1392

1000 كيلومتر رااااااااه

امروز سفرمون به پايان رسيد(21 خرداد) بالاخره برگشتيم خونمون البته مادري و خاله هم باهامون اومدن مسير خيلي طولاني بود اوه اوه اوه چه همه راااااااااااااااااه هرچي ميومديم تموم نميشد علاوه بر اينكه تموم نميشد گرمتر هم ميشد ولي خوب كولر روشن بود تو هم زير سايبون بودي خلاصه سفري بود ...
21 خرداد 1392

گل ريزان

يه روز جديد(19 خرداد) همراه با شايلين و بابايي امروز كلي گشتيم كلي هم عكس گرفتيم اينم عكساي امروز عصر     اينجا شايلين خانوم تو بغل بابايي تو خواب نازه   اينجا هم خانوم تازه از خواب بيدار شده و با اخم همه رو نگاه ميكنه   و اما شب امروز روز پرماجرايي داشتيم وقتي برگشتيم خونه زودي برديمت حموم حسابي تميز و ناز شدي بعدشم مراسم گل غلطون داشتيم حسابي بازي كردي امشب وقتي گلها رو ميريختيم رو سرت ذوق ميكردي خلاصه كلي خنديدي برامون   اينم شايلين از حموم بيرون اومده   و پرنسس گلها           &n...
19 خرداد 1392

سورپرااااااااااااااااااااايز

امروز واقعا سورپرايز شديم(17 خرداد) خيلي خيلي خيلي خيلي  بابا كامران حسابي غافلگيرمون كرد قرار بود بعد از امتحاناي خاله برگرديم اصفهان تقريبا اوايل تير ماه ولي بابايي ديگه طاقت دوريمونو نداشت واسه همينم شبووووونه راه افتاده بود بسمت تبريز به هيچكسم هيچي نگفته بود ادرس رو هم از يكي از همكاراي پدري گرفته بود مستقيم اومد دم خونه وقتي در زد و در رو باز كرديم اصلا باورم نميشد خيلي سورپرايز خوبي بود .................................... قبل از اينكه بابايي بيادش چند تا عكس ازت گرفتم كه ايميل كنم برا بابا من و خاله كلي شكلك دراورديم كه شايد يه ذره بخندي  ولي درييي...
17 خرداد 1392