خيلي خسته ام
خيلي خسته ام، خيلي از ديشب تا نه صبح امروز نخوابيدي (15 ارديبهشت 92) از يه طرف خستگي، از يه طرف تنهايي خيلي اذيت ميشم كاشكي مادري پيشمون بود تنهايي داره داغونم ميكنه از خونه هم كه بيرون نميتونم برم امروز كلي با خودم كلنجار رفتم كه برم بيرون بعد از كلي دل دل كردن تصميم گرفتم بزنم بيرون لباسات رو تنت كردم كالسكه ات رو اماده كردم همين كه پامون رسيد به حياط شروع كردي به نق زدن راستش ترسيدم ديگه برم بيرون زودي برگشتيم تو ...
نویسنده :
مامان و بابا
22:00