شایلینشایلین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه سن داره

نی نی ناز مامان و بابا

يه هفته اي كه گذشت

امروز(91.12.20) خاله و آرسام بسلامتي از بيمارستان برگشتن خونه خاله جونم ايشالا گل پسرت زير سايه پدر و مادر بزرگ بشه. ............................  ماماني و خاله و آرسام و مادر بزرگ همگي امروزآرسام طلا رو بردن براي آزمايش تيروئيد و زردي طفلي گل پسر زردي داشت ايشالا زودي خوب شي گل خاله ...........................  امروز (24 اسفند) بازم آرسام رو بردن و ازش آزمايش گرفتن طفلي زردي اش بالا رفته مجبور شدن بستريش كنن خاله هم موند بيمارستان پيش ني ني تا بتونه شيرش بده نگران نباش خاله جونم ايشالا زودي آرسام رو بسلامتي مياريش خونه. ...
24 اسفند 1391

آخرين سونو گرافي

امروز (24 اسفند) براي آخرين بار رفتيم سونو البته اصلا مثل سونو هاي قبلي نبود دكترش يه آقاي خيلي بد اخلاق بود خيلي هم ما رو اذيت كرد و حسابي هم نگرانمون كرد. بعد از اونجا مجبور شديم با ماماني و عمو بابك بريم بيمارستان تا يه سري سونو و آزمايش ديگه انجام بدن. خيلي نگران حالت بود دخملم حسابي نگرانمون كردن بابايي هم تو اصفهان حسابي نگرانت بود طفلي چون راهشم دور بود و كاري نميتونست بكنه بيشتر اذيت ميشد فكر كنم بابايي امشب راه بيفته و بياد پيشمون خلاصه روز سختي بود و خيلي اذيت شديم. وقتي هم كارمون تموم شد رفتيم بيمارستاني كه آرسام بستري بود و به خاله سر زديم. ...
24 اسفند 1391

تولد فرشته ناز خاله

آرسام طلا قدمت مبارك آرسام ناز خاله ساعت هشت و چهل دقيقه روز 91.12.19 بسلامتي پا تو دنيا گذاشتن ايشالا هميشه موفق باشي خاله و زير سايه پدر و مادر بزرگ شي عزيزم. ...
19 اسفند 1391

خدا به همرات بابايي

امروز (12 اسفند) بابايي ميخواد برگرده خونه، خدا به همرات بابايي دل من و شايلين طلا خيلي برات تنگ ميشه نميدونم اين مدت كه از تو دوريم رو چطوري ميخوايم بگذرونيم بابايي ساعت 8 شب بليط داره كه برگرده امروز عصر قبل از راهي شدن بابا، پيش خانوم دكتر رفتيم تا از سلامت شما مطمئن بشيم و نوبت بيمارستان هم بگيريم بعدش بابايي با خيال راحت راهي بشه خانم دكتر هم سونو كرد و شيكم ماماني رو معاينه كرد براي ششم فروردين بهمون نوبت داد ايشالا بسلامتي بياي تو بغلم گل مادر ...
12 اسفند 1391

سفر بي خطر

سلام گل مادر خسته نباشي عزيزم روز سختي رو گذرونديم (10 اسفند) ساعت 4 صبح را افتاديم ماماني و ساعت 2 بعد از ظهر رسيديم بابايي خيلي با احتياط اومد ولي خوب بازم خيلي سخت بود اما خدا رو شكر تونستيم اين راه رو هم با هم ديگه پشت سر بزاريم. الانم خونه خاله ساناز هستيم پيش آرسام كوچولوي خاله ...
10 اسفند 1391

دو تايي بريم كه سه تايي برگرديم

سلام پرنسس من ماماني اگه خدا بخواد تا يكي دو ساعت ديگه راهي ميشيم (9 اسفند) امشب يه جورايي اخرين شبيه كه من و بابايي تنها هستيم  ايشالا وقتي برگرديم پرنسس كوچولوي من تو بغلمه اميدوارم تو جاده اذيت نشي شايلين من بابايي هم قول داده حسابي اروم بره  تا من و شما اذيت نشيم                    ...
9 اسفند 1391

اخرین روز کاری

شایلین طلای من امروز (9 اسفند) اخرین روز کاری ما هستش مامانی 9 ماه پا به پای من کار کردی گلم                      از فردا امید به خدا میریم برای استراحت حس عجیبی دارم امروز از فردا همه چی تغییر میکنه اگه خدا بخواد فردا میریم خونه خاله من و بابا دوتایی میریم ولی سه تایی بر میگردیم... می شمارم لحظه ها را تا دیدن وجودت گل مادر.   ...
9 اسفند 1391

خاطرات جنین

  شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........ البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!            اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد . البته وجود که چه عرض کنم . هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد.              زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه ...
9 اسفند 1391