شایلینشایلین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

نی نی ناز مامان و بابا

اقاي دكتر

طلاي من امروز نوبت دكتر داشتيم (6 شهريور) خواستم ببرم و چكاپ بشي خدا رو شكر قد و وزنت خوب بود وزن : 7 كيلو قد : 64 سانتيمتر ولي اقاي دكتر يه چيزي گفت كه حسابي من و بابايي رو ناراحت و نگران كرد وقتي با گوشي داشت معاينه ميكرد گفت يه صداي اضافي ميشنوه ماه بعد حتما بايد ببرم و تا چك بشي ايشالا كه هيچ مشكلي نيست عزيزكم     ...
6 شهريور 1392

مادر

نازنين دخترم معني عشق با وجود تو كامل ميشه با جيغ ها و شادي هات تموم دنيا مال من ميشه تو شدي همه زندگيم بهت نياز دارم... به بودنت... خنديدنت... گريه كردنت... با تو كامل شدم دختركم (4 شهريور) ...
4 شهريور 1392

زمان چه زود ميگذره

نازنينم زمان چه زود ميگذره انگار همين ديروز بود تموم وجودم پر از ترس و دلهره بود پارسال مردادو شهريور سختي رو گذروندم ولي الان خدا رو شكر ميكنم كه تو هستي تو رو دارم  ورودت به شهريور مبارك ...
31 مرداد 1392

قابلمه شايلين

دردونه من غذا خور شدي شما(27 مرداد) به توصيه دكتر بهتره غذا رو شروع كنيم يه قابلمه رو گازمون اضافه شده يه قابلمه كوشولو مخصوص شايلين خانوم ولي خيلي خوب نميخوري يعني در واقع بزور ميخوري برعكس بقيه بچه ها هيجاني براي خوردن نداري بيشتر دوست داري غذا رو بمالي به دست و صورتت     ...
27 مرداد 1392

نامه اي به فرزندم

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن   اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که  همین کارها را به تو یاد دادم   اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت و بارها با عشق گوش فرا دادم   اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور  می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم  &n...
26 مرداد 1392

اخ جون مسافرت

دخي مامان  بعد از دو هفته دارم برات مينويسم هفته گذشته 18 مرداد ماه يهويي كار بابايي جور شد و رفتيم كرمانشاه پدري و مادري و خاله هم از تبريز اومدن حسابي اين يه هفته خوش گذشت زمان خيلي سريع ميگذشت و اما اين هفته اي كه گذشت . . . كلي تفريح كرديم و كلي هم عكس انداختيم اينم چند تا عكس از روزي كه رفتيم گردش (21 مرداد)            24 مرداد ماه هم برات جشن گرفتيم گل دخترم بسلامتي وارد شيش ماه شدي (البته يه روز جلوتر جشن گرفتيم)     اينم ارسام نازنازي خاله   آرسام خانوم &...
25 مرداد 1392

حاج خانوم پرنسس

حسابي خانوم شدي خيلي كوچولويي ها ولي وقتي مقايسه ميكنم با روزاي اول برا من بزرگ شدي سرعت رشد ني ني ها خيلي زياده هم خوشحالم از اينكه روز بروز داري بزرگتر و عزيزتر ميشي هم يكمي دلگير چون مطمئنم دلم تنگ ميشه دلتنگ اين روزا ميشم سعي ميكنم زياد نزارمت زمين بيشتر ميگيرمت تو بغلم دوست دارم از لحظه لحظه اين دوران استفاده كنم . . . بابايي امشب روسري سرت كرد(13 مرداد) خيلي ملوس شده بودي نفسم منم زودي چند تا عكس ازت انداختم مثل حاج خانوما شده بودي ...
13 مرداد 1392

اتليه

بالاخره امروز رفتيم اتليه (12 مرداد) خيلي وقته ميخوام ببرمت ولي يا بابايي وقت نداره يا اتليه نوبت نداشت يا ...... خلاصه امروز رفتيم يكمي سخت بود بايد همش ادا درمياوردم تا تو ميخنديدي اولاش حسابي باهامون راه اومدي چند تا عكس ناز انداختيم ولي اخراش خسته شده بودي و عصباني جيغ ميزدي سرمون اينم چند تا عكس (البته عكسا خام هستن و هنوز طراحي نشدن)       ...
12 مرداد 1392

شايلين كچل و كتابخون

يه مدته عادت كردي موهاتو ميكشي هر وقت كه دستاتو باز ميكنم حداقل ده تا دونه مو تو دستته فكر كنم ميخواي خودتو كچل كني   . . . هر روز برات چند دقيقه اي كتاب ميخونم امروز هم كتابو دادم دست خودت تا ازت عكس بگيرم(9 مرداد) تو هم اداي با سوادا رو در اوردي   ...
9 مرداد 1392