شایلینشایلین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه سن داره

نی نی ناز مامان و بابا

نامه اي به فرزندم

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن   اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که  همین کارها را به تو یاد دادم   اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت و بارها با عشق گوش فرا دادم   اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور  می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم  &n...
26 مرداد 1392

اخ جون مسافرت

دخي مامان  بعد از دو هفته دارم برات مينويسم هفته گذشته 18 مرداد ماه يهويي كار بابايي جور شد و رفتيم كرمانشاه پدري و مادري و خاله هم از تبريز اومدن حسابي اين يه هفته خوش گذشت زمان خيلي سريع ميگذشت و اما اين هفته اي كه گذشت . . . كلي تفريح كرديم و كلي هم عكس انداختيم اينم چند تا عكس از روزي كه رفتيم گردش (21 مرداد)            24 مرداد ماه هم برات جشن گرفتيم گل دخترم بسلامتي وارد شيش ماه شدي (البته يه روز جلوتر جشن گرفتيم)     اينم ارسام نازنازي خاله   آرسام خانوم &...
25 مرداد 1392

حاج خانوم پرنسس

حسابي خانوم شدي خيلي كوچولويي ها ولي وقتي مقايسه ميكنم با روزاي اول برا من بزرگ شدي سرعت رشد ني ني ها خيلي زياده هم خوشحالم از اينكه روز بروز داري بزرگتر و عزيزتر ميشي هم يكمي دلگير چون مطمئنم دلم تنگ ميشه دلتنگ اين روزا ميشم سعي ميكنم زياد نزارمت زمين بيشتر ميگيرمت تو بغلم دوست دارم از لحظه لحظه اين دوران استفاده كنم . . . بابايي امشب روسري سرت كرد(13 مرداد) خيلي ملوس شده بودي نفسم منم زودي چند تا عكس ازت انداختم مثل حاج خانوما شده بودي ...
13 مرداد 1392

اتليه

بالاخره امروز رفتيم اتليه (12 مرداد) خيلي وقته ميخوام ببرمت ولي يا بابايي وقت نداره يا اتليه نوبت نداشت يا ...... خلاصه امروز رفتيم يكمي سخت بود بايد همش ادا درمياوردم تا تو ميخنديدي اولاش حسابي باهامون راه اومدي چند تا عكس ناز انداختيم ولي اخراش خسته شده بودي و عصباني جيغ ميزدي سرمون اينم چند تا عكس (البته عكسا خام هستن و هنوز طراحي نشدن)       ...
12 مرداد 1392

شايلين كچل و كتابخون

يه مدته عادت كردي موهاتو ميكشي هر وقت كه دستاتو باز ميكنم حداقل ده تا دونه مو تو دستته فكر كنم ميخواي خودتو كچل كني   . . . هر روز برات چند دقيقه اي كتاب ميخونم امروز هم كتابو دادم دست خودت تا ازت عكس بگيرم(9 مرداد) تو هم اداي با سوادا رو در اوردي   ...
9 مرداد 1392

اين منم

گاهي باورم نميشه اين منم مني كه گاهي حتي به خودم هم نميرسيدم اما الان  كلي صبر دارم حسابي با حوصله شدم اين منم من مادر شدم . . . اينم يه سري عكس جديد (7 مرداد ماه)     اينجا پرنسس برا اولين بار جفت پاهاشو گرفته (7 مرداد)       شايلين در حمام (8 مرداد ماه)   بگمونم تا چند وقت ديگه دندون دربياري (8 مرداد) چند روزي هم هست كه همش در حال خوردن دستاتي منم فكر كردم شايد دندونات داره درمياد دستامو تميز شستم تا لثه ات رو چك كنم ولي خبري نبودش بعدش دوربينو اوردم كه ازت عكس بگيرم چون الان تنها موقعيتيه كه بي دندو...
8 مرداد 1392